•▪●ღعشقღ●▪•
متن عاشقانه واحساسی و...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:قرار, توسط love |

 ” قرار”

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده،
پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و
صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 8 صفحه بعد

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:گل سرخ, توسط love |

“گل سرخ” (حتما بخوانید)

 

” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد .دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.
” جان ” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند . هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی
حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 8 صفحه بعد

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:اثبات یک عشق (غمناک), توسط love |

داستان غمناک و عاشقانه اثبات عشق

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم…

 

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 8 صفحه بعد

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:عشق در بیمارستان, توسط love |

داستان زیبا و عاشقانه ” عشق در بیمارستان “

چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند…



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 8 صفحه بعد

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:داستان بسیار زیبای ” ارزش یک لبخند “, توسط love |

داستان بسیار زیبای ” ارزش یک لبخند “

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی‌دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه‌المنظر بود…



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 8 صفحه بعد

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط love |

داستان کوتاه درباره یک وبلاگ نویس

داستان عاشقانه

این داستان کوتاه درباره یک وبلاگ نویس است که دست سرنوشت
این وبلاگ نویس را با یک دختر زمینی آشنا میکند
پیشنهاد میکنم حتما این داستان را بخوانید
برای خواندن این داستان لطفا به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید

 



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 8 صفحه بعد

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, توسط love |

معمای جذاب لیلا وجنون

یک نفر برای بازدید میره به یک شفاخانه روانی .
اول مردی را میبینه که یک گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره…


ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 8 صفحه بعد